عکسی که توی آن رو به دوربین نگاه نمیکند، دست به دست میشود با پانوشت "نوشدارو بعد از مرگ سهراب". فکر میکنی تلوزیون خانهی بنبست اختر روشن بوده این وقت شب؟
بیستم خرداد هشتاد و هشت خیابان آزادی دریای آدمیزاد بود، یک عده روبروی شریف فریاد میزدند"جوونیمون حروم شد ، چارسال تو تموم شد " تمام نشده بود اما، چیزهای بیشتری حیف و حرام شد. هنوز هم تمام نشده. این میان فقط پرهزینهترین تاخیر هشت سالهی دنیا گذشت. خب ما هم همین را میگفتیم . نوشتیم روی برگه انداختیم توی صندوق. آنهایی که یک شبه اسم مهاجرتشان شد تبعید، بهای نشمردن برگهها را خوب میدانند. سالنهای ملاقات شاهدند. سنگ آن چند گور یکطوری سنگینی میکند که بابت نوشتن این چند خط این وقت شب از خودت بدت میآید ، مچ خودت را میگیری که، اَه، چه وقت بازی با کلمه است؟ ... یک حال غریبی نیش میزند اما . نمیشود ردش اینجا نماند. از آن شبهاست که سبکیِ غریبی سنگینی میکند، طوری که له میشوی.
.
.
.
.
۰
.
.
.
#یادآر